زندگینامه مشاهیر بزرگ جهان-افلاطون
زندگینامه مشاهیر بزرگ جهان-افلاطون
افلاطون در سال 427 قبل از ميلاد در خانواده اي اشرافي به دنيا آمد .در
18 سالگي با سقراط آشنا شد ومدت 10 سال را به شاگردي سقراط به سر برد
. بعد از اعدام سقراط يك سلسله سفر را آغاز كرد كه طي اين سفرها از نقاط
مختلفي از جهان نظير مصر و سيسيل و فلسطين ديدن كرد. او در اين سفرها
با انديشه هاي متفاوتي آشنا شد كه تاثير آن ها در افكارافلاطون هويدا
است.
هنگاميكه افلاطون به آتن بازگشت 40 سال د اشت . در اين زمان بود كه
تأسيس كرد . اين مدرسه را ميتوان « آكادمي » مدرسه معروفش را به نام
اولين دانشگاه محسوب كرد كه در آن دروسي نظير فلسفه ، رياضيات و
نجوم تدريس ميشد.
براي مطالعه افلاطون يقيناً بهترين منبع همان آثار اوست كه در قالبي ادبي
نوشته شده اند . با مطالعه اين آثار به راحتي ميتوان به قريحه ادبي
افلاطون پي برد . مهم ترين در عين حال كامل ترين اثر افلاطون كتاب
است او دراين كتاب درباره ي مسايل فلسفي مختلفي سخن « جمهوريت »
رانده است ، از اخلاق تا سياست و هنر وتربيت و مابعدالطبيعه سخن رانده
است .
با مطالعه نوشته هاي افلاطون ميتوان به سير افكار او پي برد كتب وي را
ميتوانيم براساس دوره اي از زندگي كه افلاطون اقد ام به نگارش آن كرده
است به سه دسته تقسيم بندي نماييم :
دسته اول كتب و رسالاتي هستند كه دردوران جواني او نگاشته شده اند
نوشته هاي اين دوران اكثرا ديالوگهايي بدون نتيجه گيري هستند . سمت و
سوي نوشته هاي اين دوران مربوط به فعاليتهاي تربيتي است .
آثار دوره ي ميانسالي برخلاف دوره ي جواني حاوي دي الوگهايي با نتيجه
گيري است . درآثار اين دوره است كه مسايل اساسي فلسفه افلاطون نظير
ايده و مثل مطرح ميگردد. اثر برجسته افلاطون در اين دوره جمهوريت است
.و بالاخره آثار دوران كهولت افلاطون كه ميتوان آ ن ها را آثار دوران
پختگي و اصلاح آثار قبلي دانست براي مثال از آثار اين دوره ميتوان به
اشاره كرد .
« نواميس » و « قانون »افلاطون در فلسفه را ه استادش سقراط را دنبال كرد .بدين معنا كه دغدغه ي اصلي او انسان بود واز فلاسفه ي طبيعي دورشد . او قسمت زيادي از تلاش خود را معطوف به حل م سايل نظير اخلاق ، حق و عدالت كرد . اودر
جمهوريت مباحثه ي سقراط و شخص جدلي را به تصوير ميكشد . كه سقراط
و آن شخص درباره ي ومعنا ومفهوم عدالت بحث ميكنند . سقراط آن شخص
را به تعريف كردن مفهوم عدالت واميدارد كه در نهايت آن شخص مجبور
ميشود كه بگويد : حق در قدرت است و عدالت در نفع قويتر (نظير بعضي از
تعابير نيچه ) . سپس وي از سقراط ميخواهد كه او نيز تعريفش را ارائه دهد
كه سقراط به نوعي از ارائه دادن تعريف طفره ميرود وچنين پاسخ ميدهد كه
عدالت نوعي رابطه ي سالم بين افراد در اجتماع است .
بنابراين مطالعه ي آن به عنو ان بخشي از جامعه واجتماع راحت تر است
همانند اينكه به وسيله ي توصيف يك جامعه ي سالم ، توصيف يك فرد سالم
راحت تر ميشود .
افلاطون به اين شكل حل مسئله ي اخلاق وعدالت را به اجتماع وبه تبع آن
مسايل سياسي آن اجتماع مربوط ميكند . در اينجاست كه كم كم به فلسفه
سياسي افلاطون كه از نكات برجسته هنگام مطالعه ي افلاطون است مواجه
ميشويم . او پس از طرح مسايلي مانند اينكه حرص و طمع و يا برتري جويي
سبب ميشود كه افراد وجوامع انساني مدام با هم در كشمكش باشند ، به اين
نتيجه ميرسد كه ابتدا بايد انسان را از لحاظ روانشناختي مورد ب ررسي
قراردهد تا به وسيله ي آن به پي ريزي جامعه اي ايده آل نايل گردد .
در روان شناسي افلاطون رفتارهاي انسان از سه منبع ميل و اراده وعقل
سرچشمه ميگيرد . ميل انسان شامل مواردي نشير تملك شهوت و غرايز
ميشود . مركز اميال نيز در بدن شكم است .هيجان هم مواردي مانن د شجاعت
، قدرت طلب و جاه طلبي را در برميگيرد . عقل نيز مسئول مواردي نظير
انديشه و دانش و هوش است .منابع ذكر شده هم در افراد مختلف داراي
درجات متفاوتي است . مثلاً در بازاريان وكسبه عموم مردم ميل است كه
نقش اصلي را در زندگي بازي ميكند و در جنگجويان و لشگريان هيجان
نقش اصلي را برعهده دارد .و عقل نيز پايه ي رفتار حكماست .
بعداز اين مقدمات افلاطون شروع به ترسيم جامعه ي ارمانيش ميكند و براي
ايجاد ان راهكاري هم ارائه ميدهد . آرمانشهر او جامعه ايست كه در آن هر
كس با توجه به ذاتش يعني همان منابع رفتاري كه در فوق ذك ر شدند ، در
جاي خودش قرار گرفته باشد .مثلاً كسي كه ميل در او بالا باشد فقط مشغول
كسب وكار خود شود ودر كار سياست دخالت نكند يا كسي كه شجاعت
وهيجان او دردرجه اي بالا قرار داشته باشد شغلش در جامعه نظامي باشد .
در ارمانشهر افلاطون سزاوارترين گروه براي حكومت ف لاسفه هستند كه
درآن ها عنصر عقل در درجه ي بالايي قراردارد (نوعي از نخبه گرايي ) .
اينجاست كه افلاطون نيزمانند سقراط تمايلش را به اريستوكراسي 0حكومت
اشراف)نشان داده وبه عناد با دموكراسي برمي خيزد . البته بايد توجه داشت
كه اشراف يا شريفترين مردم براي حكومت ا لزاماً كساني نيستند كه داراي
قدرت و ثروت اند .بلكه بايد اين افراد داراي حكمت باشند تا شايستگي لازم
را براي حكومت داشته باشند . واما راهكار افلاطون براي تشكيل
آرمانشهرش: ابتدا بايد كودكان زير 10 سال راجمع كرد وآموزش همگاني
آن ها را شروع كرد . اين آموزشها شام ل مواردي مانند موسيقي ، ورزش
وتعاليم مذهبي ميشود .دراين ميان تعاليم مذهبي برمبناي دين تك خدايي
از اهيمت خاصي برخورداراست .
افلاطون ميخواهد از مذهب به عنوان عاملي براي كنترل توده هاي مردم
استفاده كند . به عقيده ي او اعتقاد به يك خداي قادر و مهربان ودرعين
حال قهار باعث ميشود كه كنترل رفتارهاي مردم راحت تر شود و گرايش
آنها به طرف جرم وجنايت خودبه خود كم شود .اين اموزشها تا سن 20
سالگي ادامه خواهند يافت . سپس دراين سن از كليه ي آموزش ديدگان
امتحاني گرفته خواهدشد به شكلي كه دراين امتحان اكثريت شركت
كنندگان حذف شوند . اين اكثريت به كسب و كار وبازار و كشاورزي و ...
شمغول خواهند شد .تربيت قبول شدگان اين امتحان تا سن 30 كه زمان
برگزاري امتحاني دوباره است ادامه خواهد داشت .
مردود شدگان اين دوره مشاغلي نظير سپاهيان ولشگريان را اشغال خواهند
نمود . كساني كه اين امتحان را نيز با موفقيت پشت سر بگذرانند ، آموزش
انها 5 سال ديگر هم به طول خواهد كشيد كه دراين 5 سال با مسايلي نظير
رياضيات و فلسفه و ايده ومثل افلاطوني آشنا خواهند شد .
بعد از اين 5 سال ، افراد آموزش ديده بايد 15 سال را بين مردم بدون هيچ
پشتوانه اي وبه تنهايي زندگي كنند كه اين نيز براي آن ها نوعي امتحان
محسوب ميشود . بعداز اين 15 سال كساني كه اين امتحان را هم با موفقيت
بگذرانند آماده حكومت هستند .
براي اينكه اين افراد دچار فساد نشوند بايد زندگي درسطح پايين ومانند
سربازان داشته باشند . آن ها از داشتن زن و فرزنداختصاصي محروم
ميشوند وزن وفرزند آنها اشتراكي خواهد بود تا مبادا عشق به همسر و
فرزند مانع وظيفه ي خطير آنها گردد.
بدين شكل حكومت تشكيل ميشود كه حاكمان آن بدون هيچ گونه راي گيري
به قدرت ميرسند ودرعين حال مناسب ترين افراد هم براي حكومت هستند
.دراين شيوه هيچگونه نزاع ودرگيريي هم براي تصاحب حكومت اتفاق
نخواهد افتاد .
از نظر افلاطون در چنين سيستمي است كه حق و عدالت تحقق مي يابد .
زيرا ه ركس برحسب استعداد ها و توانايي هايش در موقعيت مناسب خود
قرار گرفته است و فرصتهاي محيطي براي افراد از طبقات مختلف يكسان
است . از اين جهت افلاطون به كلي با دموكراسي يونان مخالف است .
افلاطون جامعه را به شكل پيكره اي انساني در نظر ميگيرد كه حكام
فيلسوف سرآن هستند وسينه ي ان را سربازان ولشگريان تشكيل ميدهد
.مردم عادي نظير بازرگانان،پيشه وران وكشاورزان هم شكم آن هستند .
به نوعي ميتوان گفت كه افلاطون در اواخر عمر متقاعد شده بود كه تشكيل
به تشريح دولتهاي « قانون » دولت آرمانيش ممكن نيست .ازاين رو در كتاب
ناكامل ميپردازد .
معيار او براي طبقه بندي دول ناكامي نزديكي آن دول به حكومت آرماني
اوست .او حكومتهاي ناكامل را براساس نزديكي به آرمانشهرش به اين دسته
ها تقسيم بندي ميكند:
-1 تيموكراسي 2- اليگارشي 3 – دموكراسي 4- جباري يا مستبد
حكومت تيموكراسي حكومت متفاخران است ، حكومتي مانند اسپارت . اين
نوع حكومت معمولاً در اثر زراندوزي طبقه ي حاكم تبديل به حكومت
اليگارشي ميشود كه حكومت توانگران و ثروتمندان است . دراين حكومت
پول معيار همه چيز است . سرانجام اين نوع حكومت هم افزايش زراندوزي
درجامعه وبه تبع آن ايجاد جامعه اي دو قط بي وايجاد شكافهاي عظيم
اجتماعي است كه سرانجام آن، انقلابي است كه به دموكراسي مي انجامد .
دموكراسي هم حكومتي است كه درآن افراد غير متخصص بسياري به امر
حكومت مشغول اند . علاوه برآن گروههاي مختلف اجتماعي د رآن دايماً بر
سر تصاحب حكومت در رقابت ونزاع به سر ميبر ند .پس ازآنكه يكي از اين
گروهها موفق به تصاحب كامل قدرت شد خود به خود حكومت دموكراسي از
بين رفته است وحكومتي مستبد ويا بعبارتي ديگر جبارانه جايگزين آن گشته
است .
كه پايه هاي « مثل » شايد اين ديد افلاطون به جامعه از همان نظريه ي
فلسفي او را تشكيل ميدهد ، ناش ي شده باشد . ميتوان نظريه مثل افلاطون را
به طور خلاصه بدين شكل شرح داد:
افلاطون نيز همانند هراكليتوس وپارمنيدس همه دنياي اطرافمان كه به
وسيله ي حواس از آن مطلع ميشويم را دنيايي متحرك ، تغيير پذير و فنا
پذير ميداند، لذا او معتقد است دنيايي كه ما به وسيله ي حواسمان درك
ميكنيم موضوع علم نيست واصلاً اين دنيا كاملاً واقعي نيست .
دنيايي كه ما حس ميكنيم دنيايي است محدود به زمان ومكان ودرقيد تحرك
و تغيير پذيري پس حقايق واقعي واصيل نميتواند شامل اين دنياي محسوس
ما باشد ودر سطح بالاتري از آن قراردارد .محسوساتي كه ما ادراك ميكنيم
ظواهر وپرتوهايي از آن حقايق اصيل هستند . افلاطون به هريك از اين
حقايق كه درعالم بالاتري قرار دارند مثال يا ايده ميگويد . مثال براي
افلاطون كاملاً حقيقي و مطلق ولايتغير است . اين مثالها يا مثل فراتر از ابعاد
مكان وزمان هستند . لذا تنها راه شناخ ت و بررسي آن ها به كاربردن عقل و
خرد است .
افلاطون به اين شكل عالم را به دو قسمت عمده طبقه بندي ميكند :
قسمت اول دنياي محسوسات وظواهر كه به وسيله ي حواس ادراك ميشود
وقسمت دوم عالم ايده هاومثل كه راه يافتن به آن بدون استفاده از عقل
ممكن نيست .
مثال معروفي كه براي شرح مثل افلاطوني بيان ميشود اسب مثالي است .
ماممكن است درطول زندگي خود اسبهاي زيادي ديده باشيم اين اسبها از
رنگها ونژادهاي مختلفي بوده اند واحتمالاً همه آن ها با هم فرقهايي هرچند
جزيي داشته اند . ولي ما دراينكه اين موجودات اسب هستند ونه حيواني
ديگر مانند سگ ، شكي نداريم ، دليل اين امر اين است كه درعالمي بالاتر
مثال يا ايده هاي حقيقي وكامل از اسب وجوددارد كه اسبهايي كه ما ميبينيم
از آن ايده ي اصيل سرچشمه ونشأت گرفته اند .به بيان ديگر ميتوان اسب
مثالي را به عنوان قالبي براي اين اسبها محسوب كرد .
افلاطون به اثبات نظريه ي مثل خود نپرداخت وآن را در حد فرضيه باقي
گزارد . به شكلي كه او وجود خدايش را هم قابل اثبات نميداند .ومعتقد است
كه فقط باديدن آثارش پي به وجود او ميبريم ودراين زمينه براساس نظريه
ي مثلش به همين مطلب اكتفا ميكند كه اگر گرايش به خيري ويازي بايي
وجوددارد پس خير مطلق و زيبايي مطلقي هم بايد وجودداشته باشد .




